نهم دي ماه
ديشب نهم دي ماه بود، سالگرد آشنايي من و بابك، اين روز از سالگرد ازدواج برامون مهمتر و دوستداشتني تره، وقتي با هم ديگه از كلاس زبان اومديم خونه رفتم سراغ شام درست كردن به مناسبت سالگرد( لازانيا) غذايي كه هم نگار خيلي دوست داره هم پدرش، با خوشحالي گفتي آخجووووووون، من همينطوري گفتم ميدوني امروز چه روزيه، گفتي: نه( خيلي بيتفاوت) منتظر شدم كه بپرسي خوب چه روزيه؟ ولي هيچي نگفتي، خودم گفتم امروز روز آشنايي من و پدرته، يه دفعه با خوشحالي فرياد زدي ميرم كاردستي براتون درست كنم ، عاشق كاردستي درست كردني، واقعا دلم ضعف رفت از اين همه ابراز احساسات، اصلا توقع اينهمه احساس رو ازت نداشتم عشق من. ممنونم كه مارو دوست داري.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی