نگارنگار، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

عاشق پرواز

سفر پاييزي

توي مدرسه‌ها يه سفر رفتيم به ارمنستان، با اتوبوس و زميني، يه كم سخت بود ولي گروهي كه باهم بوديم كوه نورد بودن و كلي خاطره از كوه و قله داشتن و دوست خوبم آريانا هم همراهم بود و اينطوري حوصله من سر نرفت. ارمنستان كشور قشنگي بود و خيلي خوش گذشت ولي من تركيه رو بيشتر از ارمنستان دوست داشتم و دلم مي‌خواد دوباره برم تركيه. شهرهاي ايران رو هم دوست دارم و يه سفري كه رفته بوديم كردستان خيلي خيلي دوست داشتم. به قول مادرم سفر خيلي خوبه و بايد خوش بين بود تا خوش بگذره. كلي از درسام مونده بود و وقتي برگشتم مشقهامو نوشتم و درسهامو خوندم و معلم مهربونم هم رياضي رو برام توضيح داد و عقب نيافتادم. سفر رو خيلي دوست دارم و دلم مي خواد همش برم ...
28 مهر 1392

مهر زيبا ، پاييز دوست داشتني

ماه مهر هم از راه رسيد با همه خوبيها و سختيهاش، دلم براي دوستام خيلي تنگ شده بود و كلي از ديدنشون ذوق كردم، دلم براي مانتوي بنفش، ياسيه خودم ضعف مي‌رفت و تيپم رو دوست داشتم، كلاس بندي  شديم و بيشتر دوستام بامن توي كلاس خانم اميني بودن ولي مهساي عزيزم توي كلاس خانوم مرادي بود و منو غمگين كرد، زنگ تفريح‌ها اونو مي‌بينم ولي از اينكه توي كلاسم نيست، ناراحت شدم، استخر هم كه ديگه با من نمياد و كلي از هم دور شديم. با اينكه اول ساله ولي با وجود كلاس زبان و استخر كمي درسام مي‌مونه و صداي مادرم بلند ميشه كه برنامه ريزي نكردي، آخه من ساعت يك ميرسم خونه، تا ناهار بخورم و استراحت كنم ساعت پنج شده و بايد برم، آخه چه طوري برنامه ...
7 مهر 1392

تابستان هم داره تموم ميشه

تو اين مدت كه نبودم، سرگرم شنا و كلاس زبان  و اسكيت و پارك و پيك حل كردن و گير دادنهاي مادرم براي رياضي كار كردن بودم و يكي دوتا مسافرت كوچيك به اطراف و در كل تابستان خوبي داشتم تا اينجا، البته مادرم يه كسالت چندروزه ناراحت كننده داشت كه خدارو شكر برطرف شد. من امسال برعكس سالهاي قبل ديگه به مهدكودك نرفتم و پيش مادربزرگهاي مهربونم بودم و خيلي بهم خوش گذشته و معني تابستون برام لذت بخش شده، خونه مادر بزرگها خيلي خوش مي‌گذره انگار همه چي در اختيار توئه و روي ابرهايي.اما مادرم ديروز گفت كم كم تابستون هم داره تموم ميشه و بايد به فكر آمادگي براي مدرسه باشيم؛ با اينكه براي مدرسه و دوستام واقعا دلم تنگ شده ولي از اينكه تابستون هم داره تموم ...
4 شهريور 1392

هفته خيلي خوب من

هفته گذشته براي من هفته خيلي خوبي بود، شنبه پيش مادربزرگم بودم و خيلي حال داد، يك شنبه كارنامه گرفتم و شاگرد اول شدم و با معلمم عكس گرفتم، دوشنبه رفتم شركت مادرم و بازي كامپيوتري و جوجه كباب، سه شنبه با دوستهاي عزيزم ( مهسا و شقايق) و مادر مهربونم و مربيهاي استخر شهيد كشوري رفتيم پارك آبي پارس، بهترين روز زندگيم بود خيلي خوش گذشت كلي سرسره آبي سوار شديم و هيجان زده شده بوديم، مادرم كمي خسته شده بود ولي ما بسيار خوشحال و سرحال بوديم، چهارشنبه مادرم پيشم موند خونه و پنج شنبه هم صبح استخر بودم و شب عروسي دايي يوسف عزيزم كه تو يه باغ زيبا بود پر از درختهاي آلبالو و شاه‌توت بيشترين قسمت عروسي، كندن ميوه از درختها بود كه به من و پسرخالم خيلي ...
25 خرداد 1392

تئاتر باغ‌آلبالو

پنج‌شنبه با مادرم و مهسا و شقايق رفتيم استخر، چند جلسه‌اي هست كه ميريم استخر شهيد كشوري براي آمادگي تيم شنا و 5‌شنبه مربي كلي از ما تعريف كرد و گفت فكر نمي‌كردم اينقدر زود پيشرفت كنيد و براي تابستان ما برنامه‌ريزي كرد و ما خيلي خوشحال شديم، عصر هم با پدر و مادرم رفتيم تئاتر باغ‌آلبالو، من چند هفته پيش رفته بودم تئاتر تن‌تن و راز قصر مونداس و خيلي خوشم اومده بود ولي اين تئاتر جديد براي بزرگترها بود و من خيلي خسته شدم ولي پدر و مادر با دقت نگاه مي‌كردن و اثري از خستگي ديده نمي‌شد، يه جاهايي خنده‌دار بود و خنديدم ولي كل داستان در مورد باغي بود كه قرار بود ساخته بشه و هيچ اثري از باغ هم در صحنه ...
21 ارديبهشت 1392

لالايي بعد از سالها

ديشب بعد از سالها برات لالايي خواندم، خودت ازم خواستي به جاي كتاب خوندن برات لالايي بخونم: لالا گل پونه گل خوشرنگ بابونه، بابا رفته، سركاره، دلش به دل تو گيره لالا قشنگ من، گل خوش آب و رنگ من، مامان خيلي دوستت داره، تورو تنها نمي‌ذاره لالا گلم باشي؛‌نميري همدمم باشي، گل نيلوفري چون تو، انيس و مونسم باشي و... همينطوري كه مي‌خوندم اشك از كنار چشمام ميومد ، با تمام وجودم دلم براي كودكيت تنگ شده بود، براي اون موقع‌ها كه منتظر هر لبخندي از طرف تو بودم، اون موقع‌ها كه هر روز با بزرگ شدنت و كار جديدي انجام دادن مي‌شكفتم و ذوق زده مي‌شدم و به خودم مي‌باليدم، حالا تو دخترك 8 ساله من بعد از ساله...
8 ارديبهشت 1392

خاطرات تعطيلات

تعطيلات نوروز به من خيلي خوش گذشت، چند روزي سمنان بوديم خونه مادربزرگ و اقوام پدرم و با بچه‌هاي فاميل كلي بازي كردم، 6 فروردين تولدم بود و رفتيم سرزمين عجايب و كلي بازي كردم و خيلي خوش گذشت، كلي هم مهموني رفتم و مهمون  داشتيم، يك روز هم با خاله‌ها و دايي و زن دايي عزيزم رفتيم باغ وحش و شهر بازي 2 كه من اونجا هم سورتمه، كاترپيلار، منوريل سوار شدم و اسپايدر هم شدم و با كش به سمت ماه فرستاده شدم كه كلي ترسيدم و جيغ زدم و لي هيجان خوبي داشت. براتون به زودي عكس هم مي‌ذارم،   همه دوستان عزيزم سال خوبي را شروع كرده باشند. ...
8 ارديبهشت 1392

تولد پدرم

يازدهم اسفند تولد پدرم بود، ولي نميدونم چرا بابام اصلا حوصله نداشت و به مادرم گفت من حوصله شمع فوت كردن و اين كارها رو ندارم ، سرش خيلي شلوغ شده و همش مشغوله كار ، مادرم هم شيريني خريد و رفتيم خونه مادربزرگم، عمو و زن عمو و فربد عسل هم اونجا بودن، بهمون خيلي خوش گذشت و خوشحال شديم و پدرم هم حوصله‌ش اومد سرجاش و شاد شده بود، من براي پدر يك كاردستي قشنگ درست كردم كه خيلي ازش خوشش اومد و منو محكم گرفت تو بغلش، داشتم له ميشدم، ولي خوشحال بودم از اينكه پدرم هم خوشحال و سرحال شده.
17 فروردين 1392

نرم نرمك مي‌رسد بهار

نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار خوش به حال غنچه‌هاي نيمه باز بوي باران؛ بوي سبزه، بوي خاك شاخه‌هاي شسته،باران خورده پاك آسمان آبي و ابر سپيد برگهاي سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهاي شاد خلوت گرم كبوترهاي مست نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار خوش به حال روزگار   درسته اين وبلاگ براي نگار و نگار بايستي احساسات و خاطراتش رو به كمك ما بنويسه ولي يكدفعه ياد اين شعر زيباي فريدون مشيري افتادم و حسابي به روزگار حسوديم شد و دلم ضعف رفت براي داشتن ذوق كودكانه براي بهار و شاديهاش و تعطيلاتش و همه چيزاي زيبا و خوبي كه داره و دلم خواست ياد بگيرم قدر لحظه‌هامو بدونم و نگران نباشم، غصه نخورم، منطقي باشم و ش...
26 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشق پرواز می باشد