خاله شادونه
من 5شنبه، 19 بهمن، بعد از كلي منتظر بودن، با آريانا و ماهبد از دوستاي خوبم كه فاميل هم هستيم، رفتيم برنامه خاله شادونه، البته برنامه عمو پوررنگ رو خيلي بيشتر دوست داشتم ولي اينجا بالاخره جور شد و رفتيم. كلي سوال كه برام هميشه پيش ميومد اونجا برطرف شد، فهميدم كه دونهها خودشون حرف نميزنن و به جاشون سه نفر ديگه پشت ميكروفون حرف ميزنن، فهمديم كه موجي كه توي آب وسط سالن ايجاد ميشود توسط دوتا خانومه كه با جارو موج ايجاد مي كنن( خيلي خندهدار بود،؛ مادرم هميشه ميگفت با دستگاه موج ايجاد ميكنن)، فهميدم وقتي ما تو خونه كارتون نگاه ميكنيم بچههاي بيچاره اونجا كه منم يكي از اونا بودم اونروز اصلا كارتون نميبينن . خلاصه بعد از يكساعت از سالن اومديم بيرون و با مادرم رفتيم خونه آريانا و كلي بازي كردم. روز خوبي بود و من خوشحال بودم، البته چون پدرم مسافرت بود يكم ناراحت بودم ولي سعي كردم همه خاطرات اونروز رو حفظ كنم تا بابام كه اومد براش تعريف كنم.
راستي راستي، اسم دوستاي گلم شقايق، مهسا و محمدرضا رو هم نوشتم براي برنامه نوروزي خاله شادونه، مبايل مادراشون رو داديم، منتظر باشيد بهتون زنگ ميزنن.